معنای عبودیت ومحبت خداوند  (قسمت سوم)

 معناى عبوديّت چيست؟ يك معناى عبوديّت اين است كه عبوديّت داراى يك معناى عام است. به طورى كه همه‏ى ما مى‏گوييم ما بنده‏ى خدا هستيم و موقع سخن گفتن به همديگر بنده‏ى خدا مى‏گوييم. اين تعبير، تعبير تشريفاتى و تعارفى است و امّا معناى حقيقى عبوديّت اين است كه انسان باطن خود را طورى تربيت كند كه از اين عالَم دل بكَنَد و همه تعلّقات خودش را از اين دنيا قطع كند، ريشه‏ى علاقه‏ها و تعلّقات را از قلب خودش به دور افكند و به جاى آن‏ها محبت خداوند و معرفت خداوند را جايگزين كند. اين چنين بنده‏اى دريافتن «وسيله عبوديّت» موفّق بوده است، ولى اگر قلبش را از تعلّقات دنيا نرهاند «اَخْلَدَ اِلَى الْأَرْضِ»سوره‏ى اعراف، آيه‏ى 176مى‏شود. قرآن مى‏گويد: جمعى از مؤمنين و بندگان خداوند در كره زمين ريشه‏ى هميشگى و دائمى زده‏اند و به اندازه‏اى ريشه در اين دنيا زده‏اند كه گويى هميشه در اين جهان ماندگار هستند و چنان ريشه زده ‏اند كه كَندَن و جدا نمودن آنان از اين عالم مشكل به نظر مى‏رسد؛ ريشه را به كجا زده‏ اند؟ آيا دست‏هايشان را به خاك زده ‏اند؟ نه! با پايشان در كره زمين ريشه زده ‏اند؟ نه! پس با چه چيز به اين عالم ريشه زده ‏اند؟

 

جوابش اين است كه اين‏ها با قلب و اندرون خودشان به اين عالم ريشه زده‏اند. محبّتِ ثروت دنيا، محبّتِ اولاد و ساختمان و سرمايه، محبّتِ معشوق، محبّت غريزه جنسى، قلب در اين محبوب‏ها ريشه زده است. خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد: «قُلْ اِنْ كانَ آبائُكُمْ وَ اَبْنائُكُمْ وَ اِخْوانُكُمْ وَ اَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ اَمْوالٌ اِقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها اَحَبَّ اِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِى سَبيلِه فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَاْتِىَ اللَّهُ بِاَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقينَ»سوره‏ى توبه، آيه‏ى 24

«اى پيامبر، امّت را بگو اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خويشاوندان خودتان را و اموالى كه جمع آورى كرده‏ايد، تجارتى كه از كسادى آن بيمناكيد، و منازلى كه به آن دل خوش داشته‏ايد، بيش از خدا و رسول و جهاد در راه خدا دوست مى‏داريد، پس منتظر باشيد تا امر نافذ (قضاى حتمى) خدا جارى گردد و خداوند فاسقان و بدكاران را هدايت نخواهد كرد. »

 خداوند آن اشيايى را كه مورد تعلّقِ انسان‏ها است در اين آيه مى‏شمارد و مى‏فرمايد اگر اين‏ها براى شما «اَحَبَّ اِلَيْكُمْ مَنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ»(گرامى‏تر از خداوند و پيامبرش) است، پس در آن صورت منتظر امر نافذ خداوند باشيد. مثلاً شما يك دختر و يا يك پسر داريد، آيا آن‏ها را دوست مى‏داريد؟ يا خداوند و پيامبرش را؟ قلب تو به پدر، مادر، قبيله و قوم خويش بيشتر متعلّق است كه آن‏ها را وسيله قدرت براى خود مى‏دانى؟ يا خداوند و پيامبرش را بيش‏تر دوست مى‏دارى؟ آيا قلب تو به مالِ دنيا بيش‏تر متعلّق است يا به خدا و رسولش؟ آيا از آن افرادى نيستى كه اگر مسأله‏ى مال مطرح شود،  خدا و پيامبر و شرع و دينش را فراموش مى‏كنى؟ آيا محبّت به ساختمان‏هاى ايده‏آل كه درست كردنِ آن‏ها مدّت‏ها طول كشيده و ميليون‏ها تومان خرج برداشته ترا بيشتر خوشحال مى‏كند يا در هنگام نماز خواندن بيشتر خوشحال مى‏شوى؟ خودت را آزمايش و امتحان كن. آيا يگانه فرزندت كه به مسافرت رفته است، هنگام برگشتنِ او بيشتر خوشحال مى‏شوى يا دو ركعت نماز صبح با حضور قلب بخوانى بيشتر خوشحال مى‏شوى؟ من ديگر قضاوت نمى‏كنم، قضاوت با خودِ شما است.

 آيا اين تعلّقات دنيوى كه قرآن آن‏ها را شمرده. بيشتر وسيله خوشحالى و خوشدلى است، يا قلب شما به خدا و رسولش بيشتر متعلّق است؟ اگر متعلّقات دنيا در نزد شما از خدا و رسولش گرامى‏تر و محبوب‏تر است، در آن صورت «فَتَرَبَّصُوا»؛ خداوند غضب مى‏كند و بدش مى‏آيد و مى‏فرمايد: منتظر باشيد، منتظر جواب، منتظر جزا و منتظر برخورد خدا باشيد «حَتَّى يَاْتِىَ اللَّهُ بِاَمْرِهِ» تا خداوند مشيّت خود را درباره‏ى شما به انجام برساند.

 پس اكثريّت مردم مادامى كه در اين عالَم هستند، قلبشان نيز متعلّق اين عالَم است. قلبِ متعلّق به اين عالم نمى‏تواند درك نمايد كه »وسيله« در خودش است. اگر كسى بخواهد اين حقيقت را دريابد، بايد اين علاقه‏ها و اين تعلّقات را يكى يكى پاره كند و خودش و قلب خودش را به سوى خدا سوق دهد البته اين كار سخت است.افرادى هستند كه مى‏گويند: «نماز خواندن براى ما كار مشكلى است». چاره‏اش اين است كه به خودتان زحمت دهيد «وَاِبْتَغُوا اِلَيْهِ الوَسيلَةِ» و با زحمت نماز بخوانيد، ديگر اين كه ببينيد كه قلبتان به كجا متعلّق و به كجا وابسته است، از آن وابستگى دورى كنيد. اين كار واقعاً مشكل است.

 انسانى هست كه تعلّق به زن و فرزند به اندازه‏اى برايش زياد است كه گاهى براى اين كه آقازاده‏اش يا دختر خانمش از دانشگاه ليسانس بگيرد، شخصيّت و اعتبار خود را از دست مى‏دهد. از اين و آن قرض مى‏كند، اصرار و خواهش مى‏كند، گاهى در معامله تقلّب مى‏كند، از اموال عمومى برمى‏دارد، تا خانم‏اش با وضع ايده‏آل زندگى كند. اگر اين گونه باشد، در اين صورت «فَتَربَّصُوا».

 تنها وسيله و راه نجات اين است كه قلب انسان تدريجاً از اين عالَم قطع علاقه كند تا محبّت اين عالَم تبديل به محبّت خداوند بشود و اين متعلّقات دنيوى از قلب او زايل شود و محبّت خدا جايگزين آن گردد. قرآن اين چنين مى‏گويد: «اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» سوره آل عمران، آيه 31. «اگر خدا را دوست مى‏داريد، مرا پيروى كنيد، تا خدا شما را دوست بدارد» اى مؤمنان اگر مدّعى هستيد كه خداوند را دوست مى‏داريد و اگر خدا در يادتان است «فَاتَّبِعُونى». دليل و شاهد وجود محبّت خدا در قلب‏تان اين است كه از پيامبر اسلام(ص)تبعيّت كنيد، هر اندازه كه از پيامبر اسلام)ص( تبعيّت كنيد، به همان مقدار به خداوند محبّت داريد. هر كس به اندرون و به قلب خود بنگرد و دقّت نمايد و ببيند كه آيا منافع دنيا را با محبّت پيامبر اسلام(ص)معاوضه مى‏كند؟ آيا دنيا را انتخاب مى‏كند يا محبّت پيغمبر اسلام(ص)را؟ آيا اگر يك معشوقه‏ى ايده‏آل در زندگى مورد هدف واقع شود، او را دوست مى‏دارد يا خداوند متعال را دوست مى‏دارد؟

 پيامبر اسلام(ص)مى‏فرمايد: «اگر از من تبعيّت كنيد، خداوند نيز شما را دوست مى‏دارد». پس وسيله‏ى هر كس در خودش است. تا چه اندازه تسليم پيامبر(ص)باشد و تا چه مقدار قدم عبوديّت بردارد و عبد خدا شود، عبدى كه به معناى واقعى باشد. راه رفتن ما، حرف زدن ما، معامله ما، رياست ما، در همه متوجه باشيم كه عبد خداوند هستيم. انسان بايد رياستش هم مانند يك عبد باشد، كه نمونه‏اش رياست علىّ ابن ابى طالب)ع( است كه عبد خدا بود و نمونه‏ى ديگرش رياست پيامبر اسلام(ص)است كه عبد خداوند بود و نمونه‏ى ديگرش رياست حسين بن على)ع( است، كه عبد خدا بود و هيچ ادّعايى نداشت.

 پس انسان هر اندازه در برابر خداوند طعم عبوديّت را درك كند، به همان اندازه به خدا تقرّب پيدا مى‏كند تا مى‏رسد به مرتبه «حبّ». اگر عبوديّت را شدّت دهد، مى‏رسد به مرتبه «ودّ» و اگر اين مرتبه شدّت يابد، به مرتبه‏ى «وَلَهْ» مى‏رسد كه انسان در برابر خداوند شيدا و متحيّر مى‏شود و سپس به مرتبه‏ى «عشق» و بعداً به مرتبه‏ى «فنا» نايل مى‏گردد. پس بعضى از بندگان خداوند هستند كه به خداوند «محبّت »پيدا مى‏كنند. ما طعم آن محبّت را چندان نمى‏توانيم بفهميم و درك كنيم و من معتقدم كه ماها به آن مرتبه هنوز نايل نشده‏ايم. ولى محبّت را در مورد عالم طبيعت درك مى‏كنيم، زيرا هر آن چيزى كه در عالم غيب است، براى آن موجودِ غيبى نمونه‏اى در اين عالم موجود است.هم چنان كه ميرفندرسكى عارف مى‏گويد:

 

 چرخ با اين اخترانِ نغز و خوش، زيباستى

صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى

 

 براى اين حقيقت كه در اين شعر است آيات و روايات زيادى داريم مبنى بر آن كه هر چه در عالَم غيب موجود است، نمونه‏اى از آن موجودِ غيبى در عالَمِ طبيعت است كه تمثّلى از آن موجودِ غيبى در اين عالَم است.

 محبّت خدا امر باطنى و امر غيبى است كه براى آن محبّت در اين عالم نمودى است. انسان به موجودات اين عالَم محبّت دارد، انسان به عبا و قبا و به لباسش محبّت دارد، انسان شخصيّت اجتماعى خودش را دوست مى‏دارد و هرگز حاضر نمى‏شود كه شخصيّت اجتماعى خودش را از دست بدهد، انسان معشوق و محبوب خودش را دوست مى‏دارد، آيا اين محبّت‏ها در انسان وجود دارد يا ندارد؟ حتماً دارد. براى اين كه درك اين مطلب برايتان آسان باشد و مستمعين محترم خسته نشوند، من از «جاحظ» داستانى نقل مى‏كنم كه مربوط به محبّت دنيا است كه اين محبّت دنيا نشان مى‏دهد كه در عالَم باطن نيز محبّت وجود دارد. اين محبّت‏هاى دنيا ما را به محبّت‏هاى باطن دنيا دعوت مى‏كند و مى‏گويد اصل محبّت از آنِ باطن دنيا است و ما بايد سعى كنيم به آن محبّت باطنى برسيم.

 جاحظ يكى از ادباى بزرگ عرب است، شاعر و اديب و نويسنده است و تأليفات عميق دارد. او مى‏گويد: يك وقتى به يك مسافرتى رفتم و در مسير راه‏ام سنگى را مشاهده كردم، ديدم كه بر روى سنگ شعرى نوشته‏اند. شعر نظر مرا جلب كرد و ترجمه‏اش اين چنين بود: «اى عاشقانِ بشريّت شما را سوگند مى‏دهم به من بگوييد كه اگر در يك جوان عشق شعله‏ور شود و دائماً شدّت يابد چه كار بايد بكند؟»

 جاحظ مى‏گويد: من در زير آن بيت اين چنين نوشتم: آن جوانِ عاشق با هوا و هوس خود مدارا بكند و خويشتن‏دارى كند و خودش را نكُشد. سپس آن عشق باطنى‏اش را در اندرون خودش پنهان نمايد و به هيچ كس نگويد تا با گذشت زمان آرامش بيابد. در پيش آمدها خضوع و خشوع و ادب و گذشت نمايد و صبر و تحمّل كند تا اينكه آتش عشق‏اش خاموش بشود.

 جاحظ مى‏گويد: اين نوشته را نوشتم و رفتم و بعد از مدّتى برگشتم كه ببينم جواب چه نوشته است ديدم آن جوان نوشته است: «اگر اين عاشق بيچاره نتوانست دوام بياورد و تاب و تحمّل نداشت و نتوانست سرّش را پنهان كند در آن صورت چه كار بايد بكند؟» جاحظ مى‏گويد: من در زير نوشته‏ى او نوشتم: «اگر عاشق به هيچ عنوان نتوانست دوام و طاقت بياورد غير از مرگ هيچ راه چاره‏ى ديگرى ندارد.»

 جاحظ مى‏گويد: بعد از مدتى آمدم ديدم اين جوان عاشق در زير نوشته‏ى من اين بيت را نوشته است:

 

 «سَمِعْنا وَ اَطَعْنا ثُمَّ مِتْنا

فَبَلِّغُوا سَلامِى عَلى كُلِّ مَنْ وَصَفَ يُمْنا»

 

 يعنى: شنيديم و اطاعت كرديم و مُرديم و تو سلام مرا به هر آن عاشقى برسان كه از معشوق خود كنار و دور افتاده است. جاحظ مى‏گويد: من ديدم كه جوانى زيبا صورت در كنار سنگ دراز كشيده و مرده است و اين كه گفته: «سَمِعْنا وَ اَطَعْنا ثُمَّ مِتْنا» راست گفته است و از شدّتِ عشق مادّى و از شدّت محروميّتِ جدايى معشوقِ خويش جان سپرده است. من او را كفن كردم و در كنار آن سنگ دفن كردم.اين عشق مادّى و عشقِ عالَم طبيعت است كه تجلّى معنويّت و عشقِ عالَم باطن است كه ممكن است براى يك انسان پيش آيد. ولى بايد دانست و آگاه بود كه عشق‏هاى مادّى هم فاسد بوده و هم فسادآور است، زيرا عشق‏هاى مادّى مربوط به  عالم طبيعت بوده و گذرا و فانى و تمام‏شدنى‏است.شما چقدر در قصايد و آثار نويسندگان و شعرا و مجلّه‏ها مطالعه كرده‏ايد كه انسان بعد از به دست آوردنِ اين عشق‏هاى مادّى، معشوق خودش را با دست خودش از بين برده است، زيرا عشق‏هاى مادّى دوام و بقا و لذّت دائمى و جذبه‏ى دائمى ندارد و لذا موقّتى بوده و گذرا مى‏باشد و مى‏دانيد كه ريشه‏ى عشق‏هاى مادى به غريزه‏ى جنسى برگشت مى‏كند. غريزه‏ى جنسى لجن و آلوده و كثافت است، امّا براى همين حقيقت در عالَم باطن و عالَمِ بالا يك واقعيتى هست و آن عشق حقيقى است كه آن عشق، كمال قلب است. اگر قلب خودش را از تعلّقات اين عالَم منصرف كند و خودش را به جادّه‏ى عبوديّت نزديك نمايد و قدم به قدم به حضرت پروردگار نزديك شود، آثار آن عشق الهى در انسان ظاهر و هويدا مى‏شود. آثار محبّت به خدا زمانى است كه اگر دعاى كميل بخواند، مجذوبِ دعا شده و از آن لذت مى‏برد و اگر در حال نماز خواندن است، بعد از گفتن تكبيرةُ الاحرام كه به حرم الهى وارد مى‏شود، غير خداوند را فراموش كرده و از آن ركوع و سجود لذّت مى‏برد و در پيش خودش آرزوى قلبى مى‏كند كه‏اى كاش مى‏توانستم ركوع و سجود را طولانى كنم و چندين بار تكرار نمايم. اما خدايا تو خودت به امام جماعت دستور داده‏اى كه مقدار استطاعت مؤمنين و مخصوصاً پيران را رعايت كند. من به خاطر رعايت مؤمنين ذكر ركوع و سجود را كم مى‏گويم والَّا دلم مى‏خواهد كه زياد بگويم. گاهى خود مأموم جوان به بنده گفته است كه تو نماز را طولانى مى‏خوانى، در صورتى كه نماز بنده از آن نمازهاى مختصر است، زيرا كه يك ذكر كبير و يك ذكر صغير در ركوع و سجده مى‏گويم. فلذا نماز من طولانى نيست. امّااى جوان عزيز، اى جوانِ مهربان بر دنيا و اى جوانِ مهربان بر دوست و رفيق كه هر گاه آن‏ها را مى‏بينى مى‏گويى جانم به قربانت، اى اين چنين جوان، آيا حاضر نيستى كه چند دقيقه‏اى اين قلبت را به خداوند پاك و رب الارباب بسپارى؟ آيا حتّى اجازه نمى‏دهى كه در قلب تو پنج دقيقه مهر و محبّت خدا جايگزين شود؟ اگر مشاهده كرديد كه در وقت نماز از نماز سير نمى‏شويد، در آن وقت بدانيد كه شما كم كم »وسيله‏ى عبوديّت« را پيدا كرده‏ايد و گوشه‏ى آن را به دست آورده‏ايد. اگر از روزه‏ى ماه رمضان و در ايام حجّ از زيارت حجّ لذّت ببريد، از آن طواف، از آن دورت بگردم و از آن تمثُّل بندگى و از گفتن كلمه‏ى «لَبَّيْك»«اَلّهُمَ لَبَّيْك» لذت ببريد و بگوييد خدا را شكر كه من به مقامى از بندگى رسيده‏ام كه حضرت حقّ از من دعوت كرده است تا بر او «لَبَّيْك» بگويم، در آن زمان بدانيد كه وسيله دستگيرتان شده است.

 اگر صبح زود بيدار شديد و مشاهده كرديد كه اوّل طلوع صبح است، خوشحال شويد و بگوييد «اَلْحَمدُلِلَّه »كه من بر خواب غلبه كردم و وقت نماز را از دست ندادم. اگر بر اين خوشحال باشيد آن وقت بدانيد كه «وسيله‏ى عبوديّت» به دست شما آمده است.

 آقايان، اگر به هنگامِ خواندنِ قرآن خوشحال بشويد و از همان خواندن قرآن لذّت ببريد و متوجّه باشيد كه وحى و سخن خدا را تكرار مى‏كنيد و متوجّه باشيد كه سخن معشوق را تكرار مى‏كنيد و به گفتگوى محبوب مشغول هستيد، در آن زمان بدانيد كه «وسيله» را پيدا كرده‏ايد. اگر پيدا كرديد اين وسيله را رها نكنيد، اين وسيله شدّت مى‏يابد و ابعاد آن تا عالم برزخ كشيده مى‏شود. همان طورى كه براى مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى اين چنين بوده است. مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى، مؤسّس معرفت بر طبق شريعت اسلام است. آن بزرگوار چهارمين استاد سلوك و معرفت مرحوم استاد علّامه‏ى طباطبائى است. من آرزو مى‏كردم او را ببينم و اين آرزو براى بنده تحقّق پيدا كرد.يك وقتى بنده در بين خواب و بيدارى، يعنى در حال يقظه بودم كه مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى را مشاهده كردم. ديدم كه داراى قد بلند و رعنايى است و داراى محاسن نسبتاً بلند و بسيار زيباست صورتش همانند خورشيد مى‏درخشيد و نور افشانى مى‏كرد و لباسش عبارت بود از يك قبا و يك عباى روشن كه تماماً سفيد بود. سپس مشاهده كردم كه اين مرد الهى در ميان دشتى وسيع كه سراپا مرغزار و چمن زار و پر از گل بود، راه مى‏رود و انتهاى آن مرغزار ناپيدا بود و از ميان آن چمنزارهاى وسيع و جاده‏هاى بسيار زيبا و پر نور نمايان بود و ديدم كه آن مرحوم دست‏هايش را حركت مى‏دهد و مدتى تند مى‏رود و سپس بر مى‏گردد و بيان و گفتارش به زبان تركى اين جمله است:

 

 منه باخ گور نه حالدايام

يارا باخ گور نه سالدانير

 

 اين شعر را ممكن است يك نفر درباره‏ى عالم طبيعت و در يك قهوه‏خانه هم بگويد، ولى آن بزرگوار در عالم برزخ اين را مى‏گفت. از اين بيان معلوم مى‏شود كه آن بزرگوار هنوز در عالم جذبه است و هنوز در عالم شيدايى و وَلَهْ بوده و هنوز با حضرت پروردگار در عالم تعشّق است. منظور از «يار» خداوند متعال است كه مدام مى‏گفت:

 

 منه باخ گور نه حالدايام

يارا باخ گور نه سالدانير

 

 يعنى من در حال بندگى و در حال عبوديّت هستم، در حال افتادگى و در حال نياز و زاريم، من در حال التماس، در حال خضوع و خشوع هستم. امّا آن يار عزيز در هر «آنْ» در يك جلوه است و در هر لحظه در يك تجلّى است.

 من در جلسه‏ى اخلاق تجلّى را معنا كرده‏ام. هر كس در آن جلسه بود به ياد بياورد «آنْ» عبارت است از: «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأنٍ» سوره‏ى الرحمن، آيه‏ى 29. خداوند متعال در هر قطعه و در هر «آنْ» داراى يك شأن و داراى يك تجلّى خاص است و در هر «آنْ» بر اين عالم يك رحمت مخصوص و نفس‏الرّحمن خاصّ مى‏فرستد. و در حالى كه خداوند مدام به خودش مشغول بوده و با خودش دمساز است:

 

 ائتمه‏ميش اُول شاهد رعنا بزه‏ك

پرده‏نى سالميشدى اوتورموشدو تك

 نه آدى بير يئرده نه ديلده سؤزو

عشق اؤزو، عاشق اؤزو، معشوق اؤزو

 ديشره چيخيب پرده دن اول خوش خرام

دوردو آياق اوسته ده‏گيشدى مقام

 «دوردى اياق اوسته» يعنى به عنوان «قيّوميّت» تجلّى كرد، لازمه قيّوميّت اين است كه اشيايى و مخلوقاتى ايجاد كند، تا به آن‏ها رزق، حيات، ميزان و قانون افاضه كند تا بر آنها قيّوم باشد.

 

 اولدو بو بير جلوه‏ده كلّ جهان

ذرّه صفت گون ايشيغيندان عيان

 

 مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى بعد از ارتباط با عالم برزخ باز در عالم تعشّق و تحيّر بود. پس معلوم مى‏شود كه آن مرحوم «وسيله‏ى عبوديّتش» را پيدا كرده بوده و رابطه‏اش با خدا مرتَسَم گشته است.

 من اين «رؤيا» را به مرحوم علّامه نقل كردم، زيرا قرار بر اين بود كه اين گونه مطالب را هميشه به عرض ايشان برسانم. بعد از مدّتى علّامه‏ى مرحوم فرمود: «وقتى كه به مشهد رفته بودم اين خواب ترا به مرحوم ميلانى نقل كردم». مرحوم ميلانى به مرحوم علّامه گفته بود كه يك نفر ديگر (كه الهى سلامت باشد، وى از دوستان قديم و از ياران بزم و درس بود.) همين جريانِ خواب مرا در خواب ديده بود و به مرحوم ميلانى نقل كرده بود و مرحوم ميلانى به مرحوم علّامه گفته بود كه همين جريان براى خود من هم اتّفاق افتاده است. تكرار اين جريان و تأييد اين دو بزرگوار نشان مى‏دهد كه خواب بنده «رؤياى صادقه» بوده است.

 من اين را عرض كردم به خاطر اين نكته كه انسان‏هاى كامل كه صاحب وسيله بوده‏اند و داراى «وَابْتَغَوْا اِليهِ الوَسيلَةَ» هستند، اينان لذّت معرفت خودشان را پس از مرگ در عالم برزخ نيز مى‏برند و در مقام خودشان حالت ثبات دارند.

 

برای مطالعه کامل مطالب ، به متن کتاب توحیدبه ضمیمه محبت الهی (مرحوم حضرت آیت الله صائنی ره) مراجعه شود .

 

جستجوی پیشرفته

اوقات شرعی



آمار بازدید

امروز
دیروز
بازدید این هفته
بازدید آخرین هفته
بازدید این ماه
بازدید ماه گذشته
کل بازدید
356
2118
3058
9988
356
35776
2811208

پیش بینی بازدید امروز
4080


IP شما:3.143.7.53