معنای عبودیت ومحبت خداوند (قسمت سوم)
معناى عبوديّت چيست؟ يك معناى عبوديّت اين است كه عبوديّت داراى يك معناى عام است. به طورى كه همهى ما مىگوييم ما بندهى خدا هستيم و موقع سخن گفتن به همديگر بندهى خدا مىگوييم. اين تعبير، تعبير تشريفاتى و تعارفى است و امّا معناى حقيقى عبوديّت اين است كه انسان باطن خود را طورى تربيت كند كه از اين عالَم دل بكَنَد و همه تعلّقات خودش را از اين دنيا قطع كند، ريشهى علاقهها و تعلّقات را از قلب خودش به دور افكند و به جاى آنها محبت خداوند و معرفت خداوند را جايگزين كند. اين چنين بندهاى دريافتن «وسيله عبوديّت» موفّق بوده است، ولى اگر قلبش را از تعلّقات دنيا نرهاند «اَخْلَدَ اِلَى الْأَرْضِ»سورهى اعراف، آيهى 176مىشود. قرآن مىگويد: جمعى از مؤمنين و بندگان خداوند در كره زمين ريشهى هميشگى و دائمى زدهاند و به اندازهاى ريشه در اين دنيا زدهاند كه گويى هميشه در اين جهان ماندگار هستند و چنان ريشه زده اند كه كَندَن و جدا نمودن آنان از اين عالم مشكل به نظر مىرسد؛ ريشه را به كجا زده اند؟ آيا دستهايشان را به خاك زده اند؟ نه! با پايشان در كره زمين ريشه زده اند؟ نه! پس با چه چيز به اين عالم ريشه زده اند؟
جوابش اين است كه اينها با قلب و اندرون خودشان به اين عالم ريشه زدهاند. محبّتِ ثروت دنيا، محبّتِ اولاد و ساختمان و سرمايه، محبّتِ معشوق، محبّت غريزه جنسى، قلب در اين محبوبها ريشه زده است. خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «قُلْ اِنْ كانَ آبائُكُمْ وَ اَبْنائُكُمْ وَ اِخْوانُكُمْ وَ اَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ اَمْوالٌ اِقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها اَحَبَّ اِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِى سَبيلِه فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَاْتِىَ اللَّهُ بِاَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقينَ»سورهى توبه، آيهى 24
«اى پيامبر، امّت را بگو اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خويشاوندان خودتان را و اموالى كه جمع آورى كردهايد، تجارتى كه از كسادى آن بيمناكيد، و منازلى كه به آن دل خوش داشتهايد، بيش از خدا و رسول و جهاد در راه خدا دوست مىداريد، پس منتظر باشيد تا امر نافذ (قضاى حتمى) خدا جارى گردد و خداوند فاسقان و بدكاران را هدايت نخواهد كرد. »
خداوند آن اشيايى را كه مورد تعلّقِ انسانها است در اين آيه مىشمارد و مىفرمايد اگر اينها براى شما «اَحَبَّ اِلَيْكُمْ مَنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ»(گرامىتر از خداوند و پيامبرش) است، پس در آن صورت منتظر امر نافذ خداوند باشيد. مثلاً شما يك دختر و يا يك پسر داريد، آيا آنها را دوست مىداريد؟ يا خداوند و پيامبرش را؟ قلب تو به پدر، مادر، قبيله و قوم خويش بيشتر متعلّق است كه آنها را وسيله قدرت براى خود مىدانى؟ يا خداوند و پيامبرش را بيشتر دوست مىدارى؟ آيا قلب تو به مالِ دنيا بيشتر متعلّق است يا به خدا و رسولش؟ آيا از آن افرادى نيستى كه اگر مسألهى مال مطرح شود، خدا و پيامبر و شرع و دينش را فراموش مىكنى؟ آيا محبّت به ساختمانهاى ايدهآل كه درست كردنِ آنها مدّتها طول كشيده و ميليونها تومان خرج برداشته ترا بيشتر خوشحال مىكند يا در هنگام نماز خواندن بيشتر خوشحال مىشوى؟ خودت را آزمايش و امتحان كن. آيا يگانه فرزندت كه به مسافرت رفته است، هنگام برگشتنِ او بيشتر خوشحال مىشوى يا دو ركعت نماز صبح با حضور قلب بخوانى بيشتر خوشحال مىشوى؟ من ديگر قضاوت نمىكنم، قضاوت با خودِ شما است.
آيا اين تعلّقات دنيوى كه قرآن آنها را شمرده. بيشتر وسيله خوشحالى و خوشدلى است، يا قلب شما به خدا و رسولش بيشتر متعلّق است؟ اگر متعلّقات دنيا در نزد شما از خدا و رسولش گرامىتر و محبوبتر است، در آن صورت «فَتَرَبَّصُوا»؛ خداوند غضب مىكند و بدش مىآيد و مىفرمايد: منتظر باشيد، منتظر جواب، منتظر جزا و منتظر برخورد خدا باشيد «حَتَّى يَاْتِىَ اللَّهُ بِاَمْرِهِ» تا خداوند مشيّت خود را دربارهى شما به انجام برساند.
پس اكثريّت مردم مادامى كه در اين عالَم هستند، قلبشان نيز متعلّق اين عالَم است. قلبِ متعلّق به اين عالم نمىتواند درك نمايد كه »وسيله« در خودش است. اگر كسى بخواهد اين حقيقت را دريابد، بايد اين علاقهها و اين تعلّقات را يكى يكى پاره كند و خودش و قلب خودش را به سوى خدا سوق دهد البته اين كار سخت است.افرادى هستند كه مىگويند: «نماز خواندن براى ما كار مشكلى است». چارهاش اين است كه به خودتان زحمت دهيد «وَاِبْتَغُوا اِلَيْهِ الوَسيلَةِ» و با زحمت نماز بخوانيد، ديگر اين كه ببينيد كه قلبتان به كجا متعلّق و به كجا وابسته است، از آن وابستگى دورى كنيد. اين كار واقعاً مشكل است.
انسانى هست كه تعلّق به زن و فرزند به اندازهاى برايش زياد است كه گاهى براى اين كه آقازادهاش يا دختر خانمش از دانشگاه ليسانس بگيرد، شخصيّت و اعتبار خود را از دست مىدهد. از اين و آن قرض مىكند، اصرار و خواهش مىكند، گاهى در معامله تقلّب مىكند، از اموال عمومى برمىدارد، تا خانماش با وضع ايدهآل زندگى كند. اگر اين گونه باشد، در اين صورت «فَتَربَّصُوا».
تنها وسيله و راه نجات اين است كه قلب انسان تدريجاً از اين عالَم قطع علاقه كند تا محبّت اين عالَم تبديل به محبّت خداوند بشود و اين متعلّقات دنيوى از قلب او زايل شود و محبّت خدا جايگزين آن گردد. قرآن اين چنين مىگويد: «اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» سوره آل عمران، آيه 31. «اگر خدا را دوست مىداريد، مرا پيروى كنيد، تا خدا شما را دوست بدارد» اى مؤمنان اگر مدّعى هستيد كه خداوند را دوست مىداريد و اگر خدا در يادتان است «فَاتَّبِعُونى». دليل و شاهد وجود محبّت خدا در قلبتان اين است كه از پيامبر اسلام(ص)تبعيّت كنيد، هر اندازه كه از پيامبر اسلام)ص( تبعيّت كنيد، به همان مقدار به خداوند محبّت داريد. هر كس به اندرون و به قلب خود بنگرد و دقّت نمايد و ببيند كه آيا منافع دنيا را با محبّت پيامبر اسلام(ص)معاوضه مىكند؟ آيا دنيا را انتخاب مىكند يا محبّت پيغمبر اسلام(ص)را؟ آيا اگر يك معشوقهى ايدهآل در زندگى مورد هدف واقع شود، او را دوست مىدارد يا خداوند متعال را دوست مىدارد؟
پيامبر اسلام(ص)مىفرمايد: «اگر از من تبعيّت كنيد، خداوند نيز شما را دوست مىدارد». پس وسيلهى هر كس در خودش است. تا چه اندازه تسليم پيامبر(ص)باشد و تا چه مقدار قدم عبوديّت بردارد و عبد خدا شود، عبدى كه به معناى واقعى باشد. راه رفتن ما، حرف زدن ما، معامله ما، رياست ما، در همه متوجه باشيم كه عبد خداوند هستيم. انسان بايد رياستش هم مانند يك عبد باشد، كه نمونهاش رياست علىّ ابن ابى طالب)ع( است كه عبد خدا بود و نمونهى ديگرش رياست پيامبر اسلام(ص)است كه عبد خداوند بود و نمونهى ديگرش رياست حسين بن على)ع( است، كه عبد خدا بود و هيچ ادّعايى نداشت.
پس انسان هر اندازه در برابر خداوند طعم عبوديّت را درك كند، به همان اندازه به خدا تقرّب پيدا مىكند تا مىرسد به مرتبه «حبّ». اگر عبوديّت را شدّت دهد، مىرسد به مرتبه «ودّ» و اگر اين مرتبه شدّت يابد، به مرتبهى «وَلَهْ» مىرسد كه انسان در برابر خداوند شيدا و متحيّر مىشود و سپس به مرتبهى «عشق» و بعداً به مرتبهى «فنا» نايل مىگردد. پس بعضى از بندگان خداوند هستند كه به خداوند «محبّت »پيدا مىكنند. ما طعم آن محبّت را چندان نمىتوانيم بفهميم و درك كنيم و من معتقدم كه ماها به آن مرتبه هنوز نايل نشدهايم. ولى محبّت را در مورد عالم طبيعت درك مىكنيم، زيرا هر آن چيزى كه در عالم غيب است، براى آن موجودِ غيبى نمونهاى در اين عالم موجود است.هم چنان كه ميرفندرسكى عارف مىگويد:
چرخ با اين اخترانِ نغز و خوش، زيباستى
صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى
براى اين حقيقت كه در اين شعر است آيات و روايات زيادى داريم مبنى بر آن كه هر چه در عالَم غيب موجود است، نمونهاى از آن موجودِ غيبى در عالَمِ طبيعت است كه تمثّلى از آن موجودِ غيبى در اين عالَم است.
محبّت خدا امر باطنى و امر غيبى است كه براى آن محبّت در اين عالم نمودى است. انسان به موجودات اين عالَم محبّت دارد، انسان به عبا و قبا و به لباسش محبّت دارد، انسان شخصيّت اجتماعى خودش را دوست مىدارد و هرگز حاضر نمىشود كه شخصيّت اجتماعى خودش را از دست بدهد، انسان معشوق و محبوب خودش را دوست مىدارد، آيا اين محبّتها در انسان وجود دارد يا ندارد؟ حتماً دارد. براى اين كه درك اين مطلب برايتان آسان باشد و مستمعين محترم خسته نشوند، من از «جاحظ» داستانى نقل مىكنم كه مربوط به محبّت دنيا است كه اين محبّت دنيا نشان مىدهد كه در عالَم باطن نيز محبّت وجود دارد. اين محبّتهاى دنيا ما را به محبّتهاى باطن دنيا دعوت مىكند و مىگويد اصل محبّت از آنِ باطن دنيا است و ما بايد سعى كنيم به آن محبّت باطنى برسيم.
جاحظ يكى از ادباى بزرگ عرب است، شاعر و اديب و نويسنده است و تأليفات عميق دارد. او مىگويد: يك وقتى به يك مسافرتى رفتم و در مسير راهام سنگى را مشاهده كردم، ديدم كه بر روى سنگ شعرى نوشتهاند. شعر نظر مرا جلب كرد و ترجمهاش اين چنين بود: «اى عاشقانِ بشريّت شما را سوگند مىدهم به من بگوييد كه اگر در يك جوان عشق شعلهور شود و دائماً شدّت يابد چه كار بايد بكند؟»
جاحظ مىگويد: من در زير آن بيت اين چنين نوشتم: آن جوانِ عاشق با هوا و هوس خود مدارا بكند و خويشتندارى كند و خودش را نكُشد. سپس آن عشق باطنىاش را در اندرون خودش پنهان نمايد و به هيچ كس نگويد تا با گذشت زمان آرامش بيابد. در پيش آمدها خضوع و خشوع و ادب و گذشت نمايد و صبر و تحمّل كند تا اينكه آتش عشقاش خاموش بشود.
جاحظ مىگويد: اين نوشته را نوشتم و رفتم و بعد از مدّتى برگشتم كه ببينم جواب چه نوشته است ديدم آن جوان نوشته است: «اگر اين عاشق بيچاره نتوانست دوام بياورد و تاب و تحمّل نداشت و نتوانست سرّش را پنهان كند در آن صورت چه كار بايد بكند؟» جاحظ مىگويد: من در زير نوشتهى او نوشتم: «اگر عاشق به هيچ عنوان نتوانست دوام و طاقت بياورد غير از مرگ هيچ راه چارهى ديگرى ندارد.»
جاحظ مىگويد: بعد از مدتى آمدم ديدم اين جوان عاشق در زير نوشتهى من اين بيت را نوشته است:
«سَمِعْنا وَ اَطَعْنا ثُمَّ مِتْنا
فَبَلِّغُوا سَلامِى عَلى كُلِّ مَنْ وَصَفَ يُمْنا»
يعنى: شنيديم و اطاعت كرديم و مُرديم و تو سلام مرا به هر آن عاشقى برسان كه از معشوق خود كنار و دور افتاده است. جاحظ مىگويد: من ديدم كه جوانى زيبا صورت در كنار سنگ دراز كشيده و مرده است و اين كه گفته: «سَمِعْنا وَ اَطَعْنا ثُمَّ مِتْنا» راست گفته است و از شدّتِ عشق مادّى و از شدّت محروميّتِ جدايى معشوقِ خويش جان سپرده است. من او را كفن كردم و در كنار آن سنگ دفن كردم.اين عشق مادّى و عشقِ عالَم طبيعت است كه تجلّى معنويّت و عشقِ عالَم باطن است كه ممكن است براى يك انسان پيش آيد. ولى بايد دانست و آگاه بود كه عشقهاى مادّى هم فاسد بوده و هم فسادآور است، زيرا عشقهاى مادّى مربوط به عالم طبيعت بوده و گذرا و فانى و تمامشدنىاست.شما چقدر در قصايد و آثار نويسندگان و شعرا و مجلّهها مطالعه كردهايد كه انسان بعد از به دست آوردنِ اين عشقهاى مادّى، معشوق خودش را با دست خودش از بين برده است، زيرا عشقهاى مادّى دوام و بقا و لذّت دائمى و جذبهى دائمى ندارد و لذا موقّتى بوده و گذرا مىباشد و مىدانيد كه ريشهى عشقهاى مادى به غريزهى جنسى برگشت مىكند. غريزهى جنسى لجن و آلوده و كثافت است، امّا براى همين حقيقت در عالَم باطن و عالَمِ بالا يك واقعيتى هست و آن عشق حقيقى است كه آن عشق، كمال قلب است. اگر قلب خودش را از تعلّقات اين عالَم منصرف كند و خودش را به جادّهى عبوديّت نزديك نمايد و قدم به قدم به حضرت پروردگار نزديك شود، آثار آن عشق الهى در انسان ظاهر و هويدا مىشود. آثار محبّت به خدا زمانى است كه اگر دعاى كميل بخواند، مجذوبِ دعا شده و از آن لذت مىبرد و اگر در حال نماز خواندن است، بعد از گفتن تكبيرةُ الاحرام كه به حرم الهى وارد مىشود، غير خداوند را فراموش كرده و از آن ركوع و سجود لذّت مىبرد و در پيش خودش آرزوى قلبى مىكند كهاى كاش مىتوانستم ركوع و سجود را طولانى كنم و چندين بار تكرار نمايم. اما خدايا تو خودت به امام جماعت دستور دادهاى كه مقدار استطاعت مؤمنين و مخصوصاً پيران را رعايت كند. من به خاطر رعايت مؤمنين ذكر ركوع و سجود را كم مىگويم والَّا دلم مىخواهد كه زياد بگويم. گاهى خود مأموم جوان به بنده گفته است كه تو نماز را طولانى مىخوانى، در صورتى كه نماز بنده از آن نمازهاى مختصر است، زيرا كه يك ذكر كبير و يك ذكر صغير در ركوع و سجده مىگويم. فلذا نماز من طولانى نيست. امّااى جوان عزيز، اى جوانِ مهربان بر دنيا و اى جوانِ مهربان بر دوست و رفيق كه هر گاه آنها را مىبينى مىگويى جانم به قربانت، اى اين چنين جوان، آيا حاضر نيستى كه چند دقيقهاى اين قلبت را به خداوند پاك و رب الارباب بسپارى؟ آيا حتّى اجازه نمىدهى كه در قلب تو پنج دقيقه مهر و محبّت خدا جايگزين شود؟ اگر مشاهده كرديد كه در وقت نماز از نماز سير نمىشويد، در آن وقت بدانيد كه شما كم كم »وسيلهى عبوديّت« را پيدا كردهايد و گوشهى آن را به دست آوردهايد. اگر از روزهى ماه رمضان و در ايام حجّ از زيارت حجّ لذّت ببريد، از آن طواف، از آن دورت بگردم و از آن تمثُّل بندگى و از گفتن كلمهى «لَبَّيْك»«اَلّهُمَ لَبَّيْك» لذت ببريد و بگوييد خدا را شكر كه من به مقامى از بندگى رسيدهام كه حضرت حقّ از من دعوت كرده است تا بر او «لَبَّيْك» بگويم، در آن زمان بدانيد كه وسيله دستگيرتان شده است.
اگر صبح زود بيدار شديد و مشاهده كرديد كه اوّل طلوع صبح است، خوشحال شويد و بگوييد «اَلْحَمدُلِلَّه »كه من بر خواب غلبه كردم و وقت نماز را از دست ندادم. اگر بر اين خوشحال باشيد آن وقت بدانيد كه «وسيلهى عبوديّت» به دست شما آمده است.
آقايان، اگر به هنگامِ خواندنِ قرآن خوشحال بشويد و از همان خواندن قرآن لذّت ببريد و متوجّه باشيد كه وحى و سخن خدا را تكرار مىكنيد و متوجّه باشيد كه سخن معشوق را تكرار مىكنيد و به گفتگوى محبوب مشغول هستيد، در آن زمان بدانيد كه «وسيله» را پيدا كردهايد. اگر پيدا كرديد اين وسيله را رها نكنيد، اين وسيله شدّت مىيابد و ابعاد آن تا عالم برزخ كشيده مىشود. همان طورى كه براى مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى اين چنين بوده است. مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى، مؤسّس معرفت بر طبق شريعت اسلام است. آن بزرگوار چهارمين استاد سلوك و معرفت مرحوم استاد علّامهى طباطبائى است. من آرزو مىكردم او را ببينم و اين آرزو براى بنده تحقّق پيدا كرد.يك وقتى بنده در بين خواب و بيدارى، يعنى در حال يقظه بودم كه مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى را مشاهده كردم. ديدم كه داراى قد بلند و رعنايى است و داراى محاسن نسبتاً بلند و بسيار زيباست صورتش همانند خورشيد مىدرخشيد و نور افشانى مىكرد و لباسش عبارت بود از يك قبا و يك عباى روشن كه تماماً سفيد بود. سپس مشاهده كردم كه اين مرد الهى در ميان دشتى وسيع كه سراپا مرغزار و چمن زار و پر از گل بود، راه مىرود و انتهاى آن مرغزار ناپيدا بود و از ميان آن چمنزارهاى وسيع و جادههاى بسيار زيبا و پر نور نمايان بود و ديدم كه آن مرحوم دستهايش را حركت مىدهد و مدتى تند مىرود و سپس بر مىگردد و بيان و گفتارش به زبان تركى اين جمله است:
منه باخ گور نه حالدايام
يارا باخ گور نه سالدانير
اين شعر را ممكن است يك نفر دربارهى عالم طبيعت و در يك قهوهخانه هم بگويد، ولى آن بزرگوار در عالم برزخ اين را مىگفت. از اين بيان معلوم مىشود كه آن بزرگوار هنوز در عالم جذبه است و هنوز در عالم شيدايى و وَلَهْ بوده و هنوز با حضرت پروردگار در عالم تعشّق است. منظور از «يار» خداوند متعال است كه مدام مىگفت:
منه باخ گور نه حالدايام
يارا باخ گور نه سالدانير
يعنى من در حال بندگى و در حال عبوديّت هستم، در حال افتادگى و در حال نياز و زاريم، من در حال التماس، در حال خضوع و خشوع هستم. امّا آن يار عزيز در هر «آنْ» در يك جلوه است و در هر لحظه در يك تجلّى است.
من در جلسهى اخلاق تجلّى را معنا كردهام. هر كس در آن جلسه بود به ياد بياورد «آنْ» عبارت است از: «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأنٍ» سورهى الرحمن، آيهى 29. خداوند متعال در هر قطعه و در هر «آنْ» داراى يك شأن و داراى يك تجلّى خاص است و در هر «آنْ» بر اين عالم يك رحمت مخصوص و نفسالرّحمن خاصّ مىفرستد. و در حالى كه خداوند مدام به خودش مشغول بوده و با خودش دمساز است:
ائتمهميش اُول شاهد رعنا بزهك
پردهنى سالميشدى اوتورموشدو تك
نه آدى بير يئرده نه ديلده سؤزو
عشق اؤزو، عاشق اؤزو، معشوق اؤزو
ديشره چيخيب پرده دن اول خوش خرام
دوردو آياق اوسته دهگيشدى مقام
«دوردى اياق اوسته» يعنى به عنوان «قيّوميّت» تجلّى كرد، لازمه قيّوميّت اين است كه اشيايى و مخلوقاتى ايجاد كند، تا به آنها رزق، حيات، ميزان و قانون افاضه كند تا بر آنها قيّوم باشد.
اولدو بو بير جلوهده كلّ جهان
ذرّه صفت گون ايشيغيندان عيان
مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى بعد از ارتباط با عالم برزخ باز در عالم تعشّق و تحيّر بود. پس معلوم مىشود كه آن مرحوم «وسيلهى عبوديّتش» را پيدا كرده بوده و رابطهاش با خدا مرتَسَم گشته است.
من اين «رؤيا» را به مرحوم علّامه نقل كردم، زيرا قرار بر اين بود كه اين گونه مطالب را هميشه به عرض ايشان برسانم. بعد از مدّتى علّامهى مرحوم فرمود: «وقتى كه به مشهد رفته بودم اين خواب ترا به مرحوم ميلانى نقل كردم». مرحوم ميلانى به مرحوم علّامه گفته بود كه يك نفر ديگر (كه الهى سلامت باشد، وى از دوستان قديم و از ياران بزم و درس بود.) همين جريانِ خواب مرا در خواب ديده بود و به مرحوم ميلانى نقل كرده بود و مرحوم ميلانى به مرحوم علّامه گفته بود كه همين جريان براى خود من هم اتّفاق افتاده است. تكرار اين جريان و تأييد اين دو بزرگوار نشان مىدهد كه خواب بنده «رؤياى صادقه» بوده است.
من اين را عرض كردم به خاطر اين نكته كه انسانهاى كامل كه صاحب وسيله بودهاند و داراى «وَابْتَغَوْا اِليهِ الوَسيلَةَ» هستند، اينان لذّت معرفت خودشان را پس از مرگ در عالم برزخ نيز مىبرند و در مقام خودشان حالت ثبات دارند.
برای مطالعه کامل مطالب ، به متن کتاب توحیدبه ضمیمه محبت الهی (مرحوم حضرت آیت الله صائنی ره) مراجعه شود .