امامانی که خداوند متعال تعیین کرده جانشینان به حقّ پیامبر اسلام(ص) هستند.
قرآن مجید که متضّمن ادارهی جامعه انسانی و دین جهانی است در مدّت بیست و سه سال بر پیامبر اسلام (ص) نازل شد. آن حضرت بنا به دستور خداوند، علی بن ابیطالب و یازده فرزندش را به عنوان جانشینان به حق خود به جامعهی آن روز معرفی کرد. پیامبر اسلام (ص) علم و عصمت آنان را در تمام موقعیتها و فرصتها به اطّلاع مسلمانان رساند و فرمود تنها آنها میتوانند برنامههای الهی و قرآنی را در جامعهی انسانی مستقر نمایند. ولی زمامداران غاصب (خلفای سه گانه، بنیامیّه، و بنیعبّاس) از جوّ آن روزگار استفاده کردند و بر مسلمانان حکومت کردند. سطح فکر مسلمانان در دوران خلافت سه نفر اول به اندازهای پائین آمد که معاویه توانست به عنوان خونخواهی عثمان با علی(ع) مخالفت کند و در نهان و گاهی آشکار مدّعی امیرالمومنان بودن خود شود. خود علی (ع) از نظر جامعهشناسی در مقام تأسّف اینچنین میفرماید: «لأنّه أنزلني ثمّ أنزلني حتّى قيل معاوية و علىّ».[1] میفرماید: شرایط زمان و پائین بودن سطح فکر مسلمانان به جایی رسیده که مردم به هنگام گفتگو و قضاوت دربارهی اشخاص میگویند: «معاویه و علی». یعنی مردم من و معاویه را باهم مقایسه و سبک و سنگین میکنند. به طوری که اول اسم معاویه و بعد اسم مرا میآورند؛ و سپس در حق بودن من و یا او شک و تردید میکنند. شاهد این بیان علی(ع) نحوهی قضاوت خوارج نهروان با علی (ع) بود که با آن حضرت آنگونه رفتار و برخورد کردند.
منظور بنده از این تحلیل تاریخی این است: اگر چه خلفای جور توانستند ظاهر حکومت را غاصبانه به دست بگیرند، ولی در مقابل علم بی پایان و تصرّف تکوینی امامان(ع) عاجز ماندند. هم دستگاه حاکم سه گانه ی زمان علی (ع) و هم خلفای بنی امیّه و بنی عبّاس در مقابل علم بی پایان و تصّرف تکوینی در جهان هستی امامان (ع) مستاصل شدند. امامان (ع) نیز مانند حضرت عیسی و موسی(ع)، به اذن پروردگار در عالم هستی تصّرف میکردند و قادر بودند که در هستی این جهان جابجایی ایجاد کنند. ولایت تکوینی امامان: یک مسالهی قطعی است و جای بحث و اشکال نیست. دستگاههای خلافت که خودشان را جانشین پیامبر میدانستند در برابر ولایت تکوینی و علم بی پایان ائمّه: درمانده می شدند. زیرا اگر میگفتند که این خصوصیّت در ما هم هست، که نبود و اگر میگفتند این خصوصیّات در ائمه: وجود ندارد، این خصوصیّات در امامان: قابل انکار نبود، زیرا در موارد لزوم بروز میکرد و آشکار میشد. زمانی که ائمه: بر کرسی علم مینشستند و در مسائل جهان بینی و مطالب علمی ابراز نظر میکردند، تمام مخالفان را متحیّر میکردند و زبان آنها را میبستند.
دستگاههای خلافت، اصل و حقیقت علم و کرامت ائمه را نتوانستند انکار کنند، ولی به وسیلهی لقب دادن و پول دادن توانستند فرقهها و مسلکهایی را در مقابل ائمه: ایجاد کنند. ابوالحسن اشعری هم بنیانگذار اشعریان است و هم، همعصرامیرالمومنین علی(ع) میباشد. او کتابی به نام «مقالات الأسلامیین» دارد که با حمایت دستگاه خلافت نوشته شده و در بین جوانان آن عصر تبلیغ شده است. او درس میداده و اشعریان را تربیت میکرده است تا افرادی را در مقابل تشیّع و تابعان امامان: قرار بدهند؛ به طوری که شخصیتهای بزرگ اسلامی همانند غزّالی و فخررازی اشعری مذهب هستند. کتاب ابوالحسن اشعری اوّلین کتاب اینها است و از نظر تاریخی با ارزش است. افراد دیگری هم بودند که رهبر فکری جامعه اسلامی شدهاند و دربارهی توحید، نبوّت، و معاد و تفسیر قرآن کتابهایی نوشتهاند. این جریان از زمان رحلت پیامبر اسلام (ص) شروع شده و تا به امروز ادامه داشته است. به کتاب «ملل النحل» شهرستانی مراجعه کنید و ببینید که چه خبر است، و ملاحظه کنید که حکومت های غاصب چه مکتبهایی، چه پیشوایان و فرقه هایی، نوبه نو، و تازه به تازه برای مقابله با ائمه: به میدان آوردهاند. آنان فرقههایی مانند اشعری، معتزلی، زیدی، اسماعیلیّه و غیره درست کرده اند تا با این انشعابها در برابر ویژگیهایی که امام دهم (ع) برای امامان: در این زیارت جامعه بیان کرده است، مقابله کنند. اگر شما به تاریخ نگاه کنید، میبینید که وقتی دوران خلافت به سر آمده و نوبت به سلاطین رسیدهاست، آنها نیز قطبسازی و قطببازی راه انداختهاند، و ولایت ائمه را به دیگران منتقل کردهاند و به آن وسیله مسالهی امامت را تحتالشعاع قرار داده و حتّی برخی از مسلمانان خوش ذوق و جویای حقیقت را به کمند خودشان انداختهاند.
زیارت جامعه امام هادی(ع) جوابگوی همهی اینهاست. زیارت جامعه مرکز شناسایی خصوصیّت امامان به حقّ است. امامانی که خداوند تعیین کرده و جانشینان به حقّ پیامبر اسلام(ص) هستند. امام هادی(ع) برای شناسایی موقعّیت تکوینی ائمه: این زیارت شریفه را به موسی بن عبدالله نخعی القا کرده است. اگر کسی از بنده سؤال کند، و بنده نیز حقّ اظهار نظر داشته باشم، این گونه جواب میدهم که شیعهی واقعی هم باید زیارت جامعهی کبیره را بداند، و هم باید به نکات دقیق و اسرار نهفتهی آن پیببرد تا موقعیت امام را درجهان تکوینی بشناسد. اگر مسلمانی از چنین بینشی برخوردار باشد، دیگر به سخن هر مدّعی گوش نمیدهد. اگر کسی این زیارت را به طور دقیق بخواند و در معانی عمیق آن دقّت کند، در راه سیر و سلوک و در ادامه راه سعادت به این و آن اعتنائی نمیکند. بنده وقتی با جوانان برخورد میکنم، میگویند انسان برای یافتن حقیقت متحیّر میماند و نمیداند که به چه کسی مراجعه کند و از چه کسی تعلیمات بگیرد، زیرا نمیداند چه کسی به انسان نور و صفا میدهد و چه کسی در این راه به انسان مدد میرساند. همهی این سوالها به خاطر این است که ما در شناخت هدایت تکوینی و در شناخت هدایت باطنی ائمّه علیهم السّلام کمبودهای زیادی داریم. من در این رابطه یک جریانی را نقل میکنم؛ بعد جملات زیارت را شرح میدهم.
یکی از دوستان ما که از بندگان صالح خدا بود، در ایّام جوانی دنبال فردی بود که از او کمک بگیرد و دائماً آرزوی یافتن جادّههای «هدایت» و«معنویت» میکرد که شاید نور و صفایی بیابد و بتواند در نماز و اخلاص و حضور قلب، تمرکزی پیدا کند؛ از گناه بدش بیاید و از اطاعت خداوند خشنود شود. او ساکن تهران بود؛ شنیده بود در شهرری فردی ملّقب به فلانی هست. سپس او راهی شهرری شده بود. خودش برای من تعریف میکرد و میگفت: قیافهی ظاهری و برخورد و ادّعای آن فرد مرا مجذوب کرد. من هفتهای یک بار توام با تحفه و سوغاتی به قصد زیارت او به شهرری میرفتم و نماز مغرب و عشا را با او میخواندم. یک روز در هنگام نماز او در تعداد رکعات نماز شک کرد. من با گفتن «بِِحَولِ الله» شک او را رفع کردم. شک در نماز یک امر طبیعی است. گاهی امام جماعت شک میکند، ماموم شک او را رفع میکند. و گاهی مأموم شک میکند، امام شک او را بر طرف میکند. این دوست ما میگفت: این آقا دست و پایش را گم کرد. پیش خودش گمان کرده بود که نبایست شک میکرد. یعنی فکر کرده بود که صحیح نیست که هم مدّعی مقام ولایت باشد و هم در نمازش شک کند. پیش خودش گفته بود این آقا از راه دور آمده که من از او دستگیری نمایم ولی دید که من در نمازم شک کردم. این فکرها او را ناراحت کرده بود. دوست ما میگفت آن فرد مدّعی بعد از اتمام نماز رو به من کرد و گفت: آقا من که شک کردم، نه به جهت این بود که شک کردم؛ بلکه به خاطر این بود که اکوان و مراتب هستی در عدم غرق میشد. من از باب ولایت کلّی خواستم که اکوان را از عدم نجات دهم. من متّوجه نجات اکوان شدم و برای این بود که در نماز شک کردم. این دوست ما هم زیاد ساده نبود. اندکی سواد داشت. میگفت: من در دلم گفتم برو خودت را فریب بده. اکوان و عالم هستی که به سوی عدم نمیرود. هستی که به نیستی مبدّل نمیشود. حیف از آن عمری که من صرف تو کردم.
جامعهی ما در شناخت مقام نبّوت و رسالت و امامت خیلی کمبود دارد. این کمبود شناخت باعث میشود که جوانان و دلسوختگان و جویندگان متاع حقیقت به این افسونها و نیرنگها گرفتار آیند و متحیّر شوند. شناخت نداشتن ما از مقام علمی و تکوینی امامت است که باعث دکانداری افراد شیّاد و مدّعیان دروغین میشود. شناخت توحید، نبّوت، امامت و معاد برای ما مسلمانان خیلی مهمّ است. مؤمنان آن اندازه که در مورد احکام دینی سوال میکنند، دربارهی اصول دین پرسش نمیکنند. مسالهی امامت به طور کلّی برای مسلمانان ناشناخته است. موضوع امامت فقط در قبرستانها به هنگام تلقین بر میّت خواندهمیشود. آنهم وقتی که با آن قیافه و حنجرهی مخصوص میگویند: «اذا اتاکَ الملکانِ المقرِّبان» که همه وحشتزده میشوند. پس شما ان شاء الله به این توضیحات بنده دقّت کامل نمائید و مدّ نظر داشته باشید تا ما مسلمانان به مصائب دورانهای گذشته گرفتار نشویم. اگر ما مقام معنوی و باطن امام را بنا به گفتهی امام هادی علیه السلام خوب بدانیم، هیچ کس نمیتواند ما را از دین و راهمان منحرف نماید. من این مطلب را صادقانه عرض میکنم.
برای مطالعه کامل مطالب به متن کتاب شرح زيارت جامعه كبيره قسمت دوم (مرحوم حضرت آیت الله صائنی ره) مراجعه شود .