اهميّت ذكر و یاد خدا در تزكيهي نفس
تزكيهي نفس با «روح» هر كس قائم است. همهي انسانها بعد از انتقال به عالم برزخ، با حقيقتی به نام روح حيات برزخي دارند. انسانها با همین حقيقت در صحنهي قيامت حاضر خواهند شد و پس از آن حيات غیرمتناهی خواهند داشت. سرمايه و واقعيّت هر فرد همان روح اوست که از آن به «من» تعبير ميكند. مراد از تزكيهي نفس اين است كه انسان نفسش را رشد و رقا دهد و استعدادهاي نهفتهي خود را به فعليّت تبدیل کند.
قرآن مجيد تأكيد دارد كه حقيقت انسان فقط بدن و كالبد نيست، بلكه، انسان مركب از جسم و روح است. روح انسان باقي است، ولی جسم او تغییر میکند و بلأخره فاني میشود. يكي از دشمنان پيامبر اسلام(ع) که منكر معاد بود، استخوان پوسيدهای از قبرستان پيدا کرد. آن را نزد پيامبر(ع)ورد و گفت: «… مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ»؟[1] چه كسي اين استخوانهاي پوسيده را دوباره زنده ميكند؟ خداوند در پاسخ آن مرد به پيامبرش فرمود: « قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ ».[2] یعنی: بگو همان مبدأیی اين استخوانهای پوسيده را زنده ميكند كه اول بار آن را از عدم به وجود آورد. مسلّم است كه جمع كردن ذرّات پراكنده آسانتر از اين است كه مبدأیی آن را از نيستي بيافريند. خداوند در اين آيه میفرماید چگونه است که انسانها از اینکه خداوند آنها را از نيستي به هستي آورده است، تعجّب نميکنند، ولي از زنده شدن دوبارهی خودشان در روز قیامت تعجّب ميکنند؟ اين جواب محكمي بود كه پیامبر اسلام(ع) به دستور خداوند به آن منکر معاد داد و او در مقابل آن پاسخی نداشت. پس انسان تنها از جسم ساخته نشده است، بلكه انسان يك جهت ماندني و ابدي دارد كه از بين رفتني نيست و آن همان روح انسان است.
خداوند میفرماید: « قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ...»[3]، اي پيامبر، بگو كه فرشته مرگ که مأمور قبض روح شماست جان شما را خواهد گرفت. جسدي كه از انسان به جاي ميماند و دفن ميشود، «من» و «روح» انسان نيست؛ بلكه ميفرماید: « قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ »، (تَوفّي) يعني «اَخْذُ الشَئ بِكَمالِهِ وَ تَمامِهِ». یعنی ملکالموت روح تکتک شما را که همان مجموعهي كامل روح و متعلّقات (عقاید و اخلاق) آن است، میگیرد، ميبرد و در عالم ديگری نگه ميدارد. پس آنچه به عنوان جسد میماند فقط كالبدی است كه در قبر ميماند و سپس ميپوسد. بدن و آنچه که مانده و پوسيده، غیر از «كُمْ» است. بدن آن حقيقت نیست كه ملکالموت آن را با خود بُرده باشد. مهم هم همین حقیقتی است كه میبرند. ملکالموت واقعيّت و حقیقت هستي هر انسان را با خود ميبرد و بدن را در عالم طبيعت رها ميكند. بدن حملکنندهی نفس است و روزي انسان اين بدن را ترك خواهد كرد. حافظ بزرگوار نيز به همين حقيقت اشاره دارد:
تو را زكنگرهي عرش ميزنند صفير |
|
ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است |
ملکالموت دائماً ندا ميدهد که من شما را به جاي ديگري خواهم برد. شما با بدنتان در اين جهان دائمی نیستيد. بدن خود را هر روز میآرایید و از نگاه كردن به آن لذّت ميبريد. اين صورت و خال و ابرو در اين جهان ماندگار نيست و بدن ترك شدني است. اي انسان، آگاه و هوشيار باش كه دائماً تو را فرامیخوانند و همواره براي اخذ حقيقت و روح تو منتظرند. هر وقت كه اجل مسمّي برسد و خداوند اجازه دهد، مأمور قاطع خداوند متعال تو را به جاي ديگری خواهد برد. تمام انسانها ميميرند. هيچ کس قادر نيست كه از مشيّت و خواست خداوند بگریزد. معتقد یا غيرمعتقد، شرقي يا غربي، عالم یا جاهل، بامعلومات یا خرافي، - آنكه نشانهی ابرقدرت بودن دارد یا انساني كه مستعمره و توسريخور شده است - اینها هيچ فرقی باهم ندارند. همه تحت قدرت خداوند هستند.
پس از نظر قرآن مجيد شخصيّت، عينيّت و واقعيّت هر انسان همان روح و نفس اوست كه مجرّد و غیرمادی است. انسان به وسيلهي روحِ مجردش اصل و ماندني است و بدنش فاني و از بين رفتني است.
کیست در گوش که او میشنود آوازم |
|
|
|||||
|
|
یا کدامین که سخن مینهد اندر دهنم |
|||||
کیست در دیده که از دیده برون مینگرد |
|
|
|||||
|
|
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم[4] |
|||||
روح انسان است كه به وسیله ی چشم ميبيند. وقتي كه ملکالموت آن را اخذ كرد، چشم ديگر نميبيند. گوش دیگر نميشنود. ارتعاشات یا حركتی در حنجره نيست تا زبان بتواند حرف بزند. معده قادر به هضم غذا نيست. قلب كار نميكند. پس این روح است كه در زمان حیات فعّال بوده است. بيننده و شنونده، صاحب اراده و تصميم، صاحب تعقّل، تفكّر، ذوق و ظرافت، روح بوده است. وقتي «من» و «روح» انسان توسط ملکالموت توفی میشود، بدن میمیرد. زيرا كه بدن حامل و عامل روح در طبيعت است.
در هنگام مرگ روح بدن را ترك ميكند و به جايگاه اصلي خود كه مشرق عالم وجود است ميرود. روحی که به غرب عالم آمده بود، دوباره به شرق عالم وجود ميرود. اين يك واقعيّت است كه تمام انسانها بدون استثنا به شرق عالم خواهند رفت. در احادیث متواتر آمده است که وقتي رسولالله(ع) رحلت ميفرمود، جملهی «بَلِ الرَّفِيقَ الْأَعْلَى»[5] را تكرار ميكرد تا اينكه با اشتغال به همین ذکر روح از بدن شريفش مفارقت كرد. رسولالله(ع) منتظر ملاقات رفيق برتر و بالاتر بود. آن حضرت در اين عالم غريب بود و در انتظار اين بود كه خداوند اجازه فرمايد تا ملکالموت «روح» و «منِ» ایشان را از كالبدش بازستاند و آن حضرت را از همنوعان نامساعد جدا كند. رسولالله(ع) در هنگام مرگ عالم بالا را مطالبه ميكرد تا اينكه جان تسليم كرد و به مطلوب خود نائل شد.
پس انسان در اين عالم غريب است، در مغرب، محلّ غروب عالم هستي، است. انسان در مرتبهي ضعيفِ عالم سكني گزيده است. اكثر مردم كه در اين جهان مشغول زندگي مادي و دنيوي هستند، اين غربت و دوري از شرق عالم را درك نميكنند. لیکن افراد كمي هستند كه اين غربت را درك ميكنند، از جملهي آنها علي(ع) بود كه هنگامیکه شمشیر به سر مبارکش اصابت کرد، فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ».[6] سوگند به خداي كعبه كه خلاص شدم، از این غربت رها گشتم، به مقام انس رفتم و به دوستانم پیوستم. شيخ شهابالدین سهروردي رسالهي كوچكی به نام «قِصَّةُ الغُربَة الغَربيّة» دارد. او در این رساله داستان عالم طبيعت را براي عارفان آگاه و باریکبین به زبان رمز بيان ميكند.
پس اين يك حقيقت است كه روح انسان از عالم بالا آمده و به بدن متعلّق شده است. وقتي كه روح به بدن متعلّق میشود، با عالم طبيعت رابطه پيدا ميكند. در نتيجه از راه غرايز مادّي و ادراكات با عالم طبيعت انس پيدا ميكند. این موجود مجرّد در گذر زمان به تلقينات و تربيتهاي نادرست، عادات اجتماعي و فرهنگ غلط جامعه عادت میکند و خودش را از ياد میبرد. يادش ميرود كه موجودي لطيف و مجرّد است که از عالم غيب آمده است. فراموش میکند كه براي مأموريّتي به اين جهان طبيعت آمده است. او همهي اين حقايق معنوي را از ياد ميبرد و گمان ميكند كه من مجرد او فقط بدن و گوش و دست و پا و صورت است. چون گمان ميكند كه روح و نفسش همين بدن است، سعادت و شقاوت خودش را در خوشي و ناخوشي بدن ميداند و براي راضي شدن بدن و راحتي جسم به هر كار ناروایي دست ميزند. اين يك سقوط بزرگ براي جامعهي بشريّت در طول تاريخ بوده است.
قرآن كريم نيز همين حقيقت را بيان ميكند و ميفرمايد: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ».[7] ما انسان را در نهايت تعادل آفريديم و سپس او را [به علت يك فلسفهي وجودي] به پایینترین درجات هستي برگردانيديم. در نتيجه انسان به اين زندگی پست طبيعت عادت كرد و خودش را آلوده نمود. او خود را در عالم طبيعت مسرور و سعادتمند ميبيند، زيرا كه غرایز و عادتهاي بد، رسمهاي غلط، جهالت خانوادگي و فرهنگ غلط جامعه باعث سقوط او ميشود و از همه بدتر وسوسههاي ابليس در اين سقوط به انسان كمك ميكند.
يكي از معاني تزكيهي نفس اين است كه انسان خود را از سقوط، منجلاب و بدبختي این عالم برهاند. باطن خودش را طهارت دهد و پاکیزه نماید و دائماً متذكّر جنبهي معنوي و روحي باشد. به خود تلقين کند كه من انسان هستم و بايد طاهر و پاك باشم. بايد خودم را از گرایشهای دانی طبیعت نجات بدهم. ضرورت دارد که هر فردی به قلب و اندرون خود مراجعه كند و ببيند قلب او به چه چيزهايي متعلّق است. آيا قلبش دائماً به پول، اتومبيل، ساختمان و ساير تجمّلات وابسته است؟ يا اینکه قلب او به خدا، رسول خدا(ع) و آخرت وابسته است؟ انسان بايد عميقاً در خودش مطالعه كند و ببيند آیا همان مقدار محبّتي كه به مقام، كرسي قضاوت، خانه و ملک و اتومبیل دارد، همان محبّت را به خدا و رسول(ع) و قرآن نیز دارد يا نه؟ اگر انسان اندرون و باطن خودش را مطالعه کند و ببیند كه از محبّت خدا و پیامبر خبري نيست، بداند كه قلب و دل او همانند دهكدهای است كه شاعر گفته است:
ده بود آن نه دل که اندر وی |
|
گاو و خر باشد و ضیاع و عقار[8] |
دلي كه در آن غير از محبّت خدا چيزهاي ديگر باشد، آن دل مثل دهكده است. اگر كسي باغي يا قطعه زميني داشته باشد و آن را به زور از او بگيرند، چه حالي پيدا ميكند؟ امّا اگر به همان فرد بگويند: در جایی به خداوند و توحید تو هتك حرمت، جسارت و اهانت كردند، در آن صورت غيرت توحيد در او چه اندازه اثر ميگذارد؟ تمام انبياء و حكما و عارفان جامعهي انسانيّت آمدهاند كه اين آلودگيهاي مادّي و طبيعت را از قلب انسان بزدايند. اهل تزكيه و سیر و سلوك، علماي اخلاق و رهروان راه حقيقت به خاطر اين آمدهاند تا بلكه انسان به خود تكانی بدهد و خود را از ناپاکیهای طبيعت نجات بدهد. آنها آمدهاند كه به اين انسانهاي گرفتار زندگی پست طبيعت بگویند كه محبّت خدا و محبّت حقايق ماوراي طبيعت حقيقتي است كه قابلمقایسه با گرايشهاي عالم طبيعت نيست.
اگر انسان دل و قلب خود را به آلودگیها و ناپاکیهای حيواني و نفساني مشغول كند و به او بگويند كه ملائكه به خاطر اين اعمال تو رابطهي خدایی تو را از تو گرفتند، رابطهي پيامبر و امامان: را از تو بريدند، اي انسان بيچارهی بوالهوس! تو خبر نداري، ميان تو و قرآن مجيد فاصله ايجاد كردند. اگر باز این انسان بیتفاوت باشد و هيچ تغییری در اندرونش حاصل نشود، او يقيناً بداند که سقوط كرده است. معناي تزكيهي نفس اين است كه انسان بتواند ارتباط گرايشهاي عالم طبيعت و روابط پست و مادّه و شهوتپرستی را از باطن خود قطع نمايد و در خودش روابط معنوي و انساني ايجاد كند. اگر او اين كار را انجام ندهد، قساوت قلب جاي روابط معنوی و انسانی را ميگيرد. کو مرد با همّتی که تصمیم جدی بگیرد تا روابط شيطاني و دنیایش را قطع نماید و به جاي آن روابط الهی و ملکوتی ايجاد كند؟
انسان دائماً به خود وعده ميدهد و عمرش را با «سوف سوف» گفتن ضايع ميكند. امام زينالعابدين(ع) ميفرمايد: «فَقَدْ أَفْنَيْتُ بِالتَّسْوِيفِ وَ الْآمَالِ عُمُرِي».[9] یعنی: خدايا، من با آرزوهایم و وعده دادن به خودم عمرم را تباه كردم. فيض كاشاني همين فرمودهي امام را به بيان ديگر گفته است:
پار میگفتم که در آینده خواهم کرد کار |
|
|
||
|
|
سربسر امسال وقتم همچو پار از دست رفت[10] |
||
انسان قبل از ماه رمضان میگوید: خدايا، امسال موفق ميشوم، بدبختيهاي خودم را چاره ميكنم و از بركات و سحرها و نماز شبهاي ماه رمضان بهره میبرم. ولي باز ماه رمضان مانند سالهای گذشته سپري میشود و او هیچ كاري نمیکند. فقط دائماً به خودش وعده میدهد. گاهي بعضي از مردم ميگويند: حالا مجال دارم، بگذار آرزوهايم را تأمين كنم، بعد به حج و زیارت كربلا ميروم و توبه ميكنم. ديگر فكر نميكند كه كساني كه در مكّه و مدينه و كربلا هستند چه كار توانستند بكنند؟ مگر صدام حسين در كربلا نبود؟ مگر ملك فهد در مكه نبود؟ گرفتاري جدّي ما اين است كه امام سجاد(ع) بيان كرده است: «فَقَدْ أَفْنَيْتُ بِالتَّسْوِيفِ وَ الْآمَالِ عُمُرِي». گفتن «سوف سوف« ها عمر انسان را ضايع ميكند تا اينكه ملکالموت به اذن خداوند به عمر انسان خاتمه ميدهد.
افرادی برجسته، زيبا و نوراني بودهاند كه صراط مستقيم الهي را پیمودهاند. ولي تعداد آنها اندک بوده است. خداوند ميفرمايد: «...وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ».[11] اشخاصی هستند كه در مسألهي عبوديّت به گفتار و ذكر زبان اكتفا میکنند. انسان وقتی که با قلبی مملو از محبتهای دنیوی نماز ميخواند، صرفاً به زبان ميگويد: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ». آيا خداوند اين دروغ او را نميداند؟ آيا این شخص واقعاً توبه كردهاست؟ اینگونه استغفار کردن معصيت است. پس انسان بايد در گفتار و كردار و عملش نهايت دقّت را بكند تا گرفتار خسران نشود.
روح انسان ذاتاً مجرد است و در افعالش با بدن به زندگی اجتماعی مشغول است. انسان به عالم پست طبیعت افتاده است. تنها تزكيهي نفس است كه روح او را طهارت ميدهد و آن را پاک ميكند. ولي اگر در باطن انسان دروغ، بهتان، غيبت و خيانت عادت و ملكه شده باشد، اين نوع ملكات باعث پلیدی روحش میشود. زيرا «عادت» يك نوع ادراك در باطن انسان است و اين نوع ادراك براي روح او مضر است. در احادیث آمده است که وقتي يك مؤمن دروغ میگوید، عالم غيب و فرشتگان آسمان از بوي بد آن ناراحت ميشوند. اين بويِ بد و ناخوشایند، بويِ تعفّن معنوي است و معني آن اين نيست كه در دهان و معدهي دروغگو تعفّن ايجاد ميشود. بلکه معنی آن این است که همان طوري كه در عالم ظاهر بوي بد و ناخوشایند وجود دارد، در عالم باطن نيز بوي بد وجود دارد. در اين حديث از دروغ نام برده شده است؛ غيبت و بهتان و گناهان دیگر هم همانند سخن دروغاند و آنها بوهاي بد و ناخوشایند معنوی هستند.
تزكيهي نفس براي اين است كه انسان از اين فساد معنوي خلاص شود.
برای مطالعه کامل مطالب به متن کتاب تزكيه نفس قسمت دوم (مرحوم حضرت آیت الله صائنی ره) مراجعه شود .
[1]ـ سورهي يس، آيهي 78.
[2]- سورهي يس، آيهي 79.
[3]- سورهي سجده، آيهي 11.
[4]- کلیات شمس تبریزی.
[5]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، جلد 16، صفحهی 279.
[6]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، جلد 41، صفحهی 2.
[7]- سورهي تين، آيهي 5.
[8]- سنایی، دیوان اشعار.
[9]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، جلد 95، صفحهی 88.
[10]- فیض کاشانی، دیوان اشعار.
[11]- سورهي سباء، آيهي 13.