«وَ مَعَادِنِ حِكْمَةِ اللَّهِ». یعنی اینکه امامان علیهم السلام عليالتحقيق اسرار، جزئيّات خلقت، و طبقهبندي تمام اشيا را با مبداء اين عالم ميدانستند. متاسّفانه این انسانهای حکیم و اين معادن حكمت پروردگار با افراد حكيم و انسان مواجه نشدند، بلكه گرفتار کسانی شدند كه دنيا پرست، مادّيگرا و با ادراكات حسي بودند. اين انسانهاي حكيم در دنيا نهايت ظلم و ستم را ديدند. اين عزيزان مجموعههاي گل[1] و انسانهایي وارسته بودند ولیکن دائماً در دست افراد پست، جاهل و مادّيگرا گرفتار شدند؛ آن نامردان اين بزرگواران را زنداني كردند و در آخر نيز آنها را كشتند. مردم هم اين ائمه بزرگوار را نشناختند.
يكي از ائمّه علیهم السلام امام موسي بن جعفر(ع) است. آقا موسي بن جعفر(ع) يك انسان است؛ سندي هم كه از طرف هارون بر آن حضرت مامور شده، يك آدم است. سندي ميگويد: من مامورم و معذور. حاكم وقت خليفه عباسي، هارون، امر کردهاست كه من اين زنداني، موسي بن جعفر(ع) ، را شكنجه و اذيت كنم و ايشان را در جاي نمناک و تاريك نگه دارم. اما سندي بدبخت نميداند كه امام موسي بن جعفر(ع) «مَعَادِنِ حِكْمَةِ اللَّهِ وَ حَفَظَةِ سِرِّ اللَّهِ» است. او امام موسي بن جعفر(ع) را با خود يكي فرض كرده بود و در زندان هر تعبير زنندهای را به زبان میآورد و هر حركت ناسنجيدهای را انجام میداد.
انسان بايد فكر كند و ببيند كه اين امامان بزرگوار تا چه اندازه مخزن و معدن بركت خدائي بودهاند. آن بزرگواران در مقابل اين همه فشار و جهالت مانند كوه ايستادگي كردهاند. آنان در زير شديدترين شكنجهها واقع شدهاند، ولي لب به سخن نگشودهاند. اگر لب باز ميكردند و آن بينش، قدرت، سرّ و حكمت بيپاياني را كه داشتند، فاش ميكردند، جنبندهاي در روي كره زمين باقي نميماند. اما امامان(ع) اين كار را نكردند. چرا چنین نكردند؟ زيرا آنان «حَفَظَةِ سِرِّ اللَّهِ» بودند. ائمه: حافظ اسرار بي نهايت الهی بودند، ولي از آن اسرار يك كلمه نيز نگفتند.
در زیارت نامه امام موسي بن جعفر(ع) آمده: «السّلام على الْمُعَذَّبِ فِي قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِيرِ ذِي السَّاقِ الْمَرْضُوضِ»،[2] یعنی سلام و درود الهى بر موسى بن جعفر، او كه گرفتار شكنجه زندانهاى تاریك بود و با پاهایى مجروح از این جهان رخت بربست. امام موسي بن جعفر(ع) يك زنداني معمولي نبود، بلكه ايشان را در يك گودال نمناك زنداني كرده بودند. علاوه بر اينها آن امام معصوم را اذيت و شكنجه ميكردند تا از آن اسرار باطني و بركات الهي جملهاي به زبان آورد. و چون آن حضرت هيچ چیز نمیگفت، او را شكنجه ميكردند. به ساق پاهای آن حضرت زنجير بسته بودند. زنجيرها بر استخوانهاي ساق پاهاي آقا فشار ميآورد. بدن مبارك آقا نحيف و ضعيف شده بود، زيرا غذا به آن بزرگوار نميرسيد. غذا عبارت بود از نان خشك و آب گرم. اين دستور مقام خلافت بود كه مدتها ادامه داشت.
بدن آقا در زندان خیلی ضعیف شده بود. نقل كردهاند كه هارون اطمينان نداشت امام موسي كاظم(ع) را در همان جائي كه او گفته بود زنداني كرده باشند؛ فلذا براي بازديد به زندان آمد. او از پنجره به آن جاي تاريك و نمناک نگاه کرد و ديد بر روی زمين يك عبا هست. خیال كرد که امام موسي كاظم(ع) در آنجا نيست و فقط عباي او برروي زمين مانده است. مامور را احضار كرد و گفت: موسي بن جعفر كجاست؟ مامور گفت: در زندان است. هارون گفت: من خودم نگاه كردم و فقط يك عبا ديدم. مامور گفت: او زير عبا در حال سجده بوده است؛ اگر میخواهيد برويد نگاه كنيد.
امام موسي كاظم(ع) در سجده ميفرمود: خدايا، موسي از تو یک قلبِ فارغ ميخواست كه مشغول دنيا نباشد. من اكنون با تو خلوت كردهام و به اين دلخوش هستم. امام موسي بن جعفر(ع) در آن وضع دنيا را ترك كرد. امّا آيا به حالت عادي دنیا را ترك كرد؟ چنین نیست؛ زیرا آن امام معصوم را به دستور حكومت وقت مسموم كردند. بعداً براي اينكه اين جريان را مخفي كنند، طبيب فرستادند و استشهاد كردند و طومار امضا كردند كه حضرت موسي كاظم(ع) با اجل طبيعي از دنيا رفته است. سپس پیکر موسي بن جعفر(ع) را با چهار نفر به طرف قبرستان بني هاشم حمل كردند.
سليمان عموي هارون بود. او این صحنه را مشاهده كرد و ديد جنازهای را به سمت قبرستان بني هاشم ميبرند، ولی تشييع كنندهای نيست. سليمان گفت: اگر اين سيد و از بني هاشم است، پس چرا او را بدون تشییع و با این وضع حمل ميكنند. اگر سيد نيست، پس چرا او را به قبرستان بني هاشم ميبرند؟ به اطلاع سليمان رساندند كه این پیکر موسي بن جعفر7 است. سليمان ناراحت و عصباني شد. كفن مخصوص و پرقيمت خود را فرستاد تا آن حضرت را با آن كفن کنند، و دستور داد که حضرت را به صورت مجلل تشييع کنند.
در بعضي از تواريخ و روايات شيعه آمده است كه يك عده از شيعيان گفتهاند ما آن طومار ساختگی را قبول نداريم. ما مولايمان را ميشناسيم. حالت موت و حيات امام ما براي او يكسان است. ما از خود اماممان سؤال ميكنيم كه آيا خودش وفات كرده و يا او را شهید کردهاند. به اصرار يكي از شيعيان تابوت را در برابر جمعيت در بغداد به زمين گذاشتند. ماموران باور نميكردند که از تابوت صدائي برآيد. یک شيعهی مؤمن سؤال كرد: اي مولا، اي سرور و اي وصي رسولالله، تو را سوگند ميدهم که جواب مرا بگوئي. آيا تو با اجل طبيعي از دنيا رفتهاي، و يا اينكه به تو سوء قصد شده و تو را شهيد كردهاند؟ در روايات متعدد آمده است كه از تابوت و از پیکر ناله و فرياد برآمد و سه مرتبه تکرار کرد: «قَتلاً، قَتلاً، قَتلاً».[3] من مقتول و كشته شدهي اجانب و ستمكاران هستم. اين مساله به اندازهای بازتاب داشت كه براي دستگاه خلافت رسوا كننده شد. آنگاه پیکر امام موسي بن جعفر(ع) را به خاک سپردند.
[1]ـ قدر "مجموعه ی گل" مرغ سحر داند و بس ـ حافظ.
[2]ـ بحار الأنوار (ط - بيروت) ج99 17
[3]ـ إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج 4 ، ص 275.