موقعیت واعتبارانسان درعالم خلقت
اولين موضوعي که بايد در رابطه با انسان به آن پرداخته شود، موقعيت و اعتبار انسان و انسانيت از نظر قرآن كريم است. اين مسئله مستقلاً در خور دقت و توجه است بطوري كه جمعي از علما درباره اين مسئله که جايگاه و اعتبار انسان در بين موجودات و حقايق عالم چگونه است، بحث کردهاند.
آيا اعتبار انسان در طبيعت مانند اعتبار نوعي حيوانات است، يعني اگر انسان را در يك کفه ترازو و نوع ديگر از انواع حيوانات را در کفه ديگر قرار دهيم هم وزن و هم اعتبار خواهند بود؟ در مقايسه اعتبار انسان با ملائکه چه نتيجهاي حاصل خواهد شد؟ آيا اعتبار انسان با ملائكه يكسان است، يا اعتبار انسان از همه موجودات برتر است؟
در اين مبحث سعي ميشود كه اعتبار انسان از ديدگاه قرآن كريم مورد بحث قرار بگيرد.
قرآن كريم در رابطه با موجوديت و اعتبار انسان از جهات مختلف به موضوع نظر کرده است. اولين مسئلهاي که در بيان اعتبار انسان جلب توجه ميکند مقام خليفه اللّهي انسان است. قرآن ميفرمايد كه انسان خليفه خدا است و از دريچه ديگر وقتي موضوع انسانيت را مطرح ميكند، از تعبير ﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[1] استفاده ميكند که آن هم از جهت ديگر درباره موقعيت انسان بحث کرده است.
آيات ديگري نيز وجود دارد كه انسان را مسجود ملائکه معرفي ميكند. اگرچه انسان با گرفتار كردن خود به دام غرايز حيواني منزلت خود را پايين ميآورد، ولي خداوند كه مدّبر عالم است در قرآن به انسان حيثيت داده و او را مسجود ملائكه معرفي كرده است.
خداوند در آيه 30 سوره مبارکه بقره ميفرمايد: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[2]؛ در اين آيه خطاب خداوند به ملائکه اين است که من ميخواهم در روي زمين خليفهاي قرار دهم و اينگونه انسان را به عنوان خليفه خود در روي زمين معرفي ميکند كه در آيات ديگري نيز به اين موضوع پرداخته شده است. از جمله آن آيات عبارتند از: آيه 69 سوره مبارکه اعراف: ﴿إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَسْطَةً فَاذْكُرُواْ آلاء اللّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾[3]، آيه 14 سوره مبارکه يونس: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِي الأَرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[4]، آيه 62 سوره مبارکه نمل: ﴿وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاء الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ﴾[5] و آيه 39 سوره مبارکه فاطر که ميفرمايد: ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَلَا يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتًا وَلَا يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلَّا خَسَارًا﴾[6]؛ اين آيات مباركه براي اثبات موضوع خليفه اللّهي انسان كفايت ميكند.
شايد در نظر برخي از افراد منظور از خليفه خود حضرت آدم (عليه السلام﴾ باشد در حاليكه منظور نوع انسان است به اين معني كه انسانيت خليفة الهي در روي زمين است منتهي واقعيت انسانيت در افراد بشر مثل حضرت آدم (عليه السلام﴾، حضرت ابراهيم (عليه السلام﴾ و ديگر افرادِ نيك متجلي ميشود.
ترجمه خليفه در قرآن جانشين بوده و در تعبير ديگر ميتوان ترجمه قائم مقام را براي آن در نظر گرفت. جانشين و قائم مقام نيز داراي جهات مختلف هستند بطوري كه ممكن است جانشين و قائم مقام عهدهدار بخشي از مسئوليت شخص اصيل باشد و يا اينكه از تمام جهات مسئوليت را بر عهده بگيرد. بطور مثال ممکن است بنده کسل و مريض باشم و نتوانم به منبر بروم و شخص ديگري به عنوان قائم مقام من به منبر برود، اين شخص فقط قائم مقام براي منبر رفتن است و ساير امورات من بر عهده خودم خواهد بود كه نام چنين جانشيني قائم مقام محدود است، اما اگر قائم مقام در همه اموري كه از شخص اصيل انتظار ميرود مداخله بدون قيد و شرط كند نام او خليفه مطلق خواهد بود.
راغب در معناي خلافت بيان كرده است: «الخلافه: النّيابَةُ عنالغَير»، يعني معناي خلافت اين است كه موجودي از موجود ديگر نيابت كند. اين معني دو وجه دارد، يكي اينكه جانشين در غيبت اصيل قائم مقام او باشد كه اين وجه در رابطه با خداوند صدق نميكند چراكه خداوند غائب نيست و وجه ديگر معناي قائم مقام اين است كه اصيل ميخواهد بر خليفه امتياز، شرافت، اعتبار و موقعيت بدهد. مانند اينکه يك استاد پنجاه نفر شاگرد دارد که يکي از آنها ممتاز و فاضل بوده و از نظر معلومات ميتواند مانند استاد درس بگويد و جاي او را بگيرد، استاد او را جانشين خود قرار ميدهد؛ در اينجا استاد عاجز نيست بلكه ميخواهد به آن شاگرد ممتاز اعتبار داده و اهميت معلومات او را به ديگران نشان دهد. خليفه اللّهي انسان نيز با اين وجه معنا ميشود چراكه نعوذ بالله پروردگار از صحنه نرفته و به ذات اقدس پروردگار موت راه پيدا نميکند.
خداوند متعال ميخواهد به ملائکه که شريفترين موجودات عالم هستند، انسان را به عنوان موجودي معرفي نمايد كه جانشين صفات خداوند بر روي زمين بوده و آيينهاي است كه خداوند را نشان داده و اسماء الهي را منعكس ميكند.
بنابراين موقعيت وجود انسان در اين عالم، خليفه اللّهي است كه اين موقعيت آثار و احکامي به دنبال دارد که هر کدام در قالب يك موضوع مورد بحث قرار ميگيرد.
يكي از آثار خلافت انسان، سجده ملائکه بر او است و يكي ديگر از آن آثار، كرامتي است كه خداوند بر اساس آيه شريفه ﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[7]، به انسان عطا كرده است.
بايد اين نكته را در نظر داشت كه در آيات مربوط به موضوع خليفه اللّهي انسان، «الملائکه» جمع محلّا به الف لام است كه افاده عموم ميکند. يعني خداوند در آيه 30 سوره مبارکه بقره خطاب به جميع ملائکه فرموده است: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[8]؛ در اين آيه شريفه نكاتي وجود دارد كه نشانگر آن است كه ملائكه واقف بر مقصود خداوند نبودهاند چراكه بر اساس اين آيه شريفه، ملائكه اينگونه به خداوند پاسخ ميدهند: ﴿قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾[9]؛ ملائكه به خداوند عرضه كردند كه خداوندا زمين عالم طبيعت، پر از تضاد و کشمکش است كه در آن آب و آتش خاموش كننده يكديگر هستند و روشن است موجودي که از عالم تضاد بوجود آيد اگر بر اجتماع قدم بگذارد فساد كرده و خون ميريزد، پس چگونه اين موجود زميني قائم مقام ميشود. خداوند در پاسخ ملائكه فرمود: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[10].
آيه 31 سوره مباركه بقره با بيان ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا﴾[11]، توضيح ميدهد كه خداوند پس از خلقت حضرت آدم (عليه السلام﴾ كه نخستين انسان بود، تمام علم اسماء را به او آموخت. وقتي حضرت آدم (عليه السلام﴾ تمام علم اسماء را ياد گرفت، آن اسماء را از ملائكه سؤال كرد و ملائکه نتوانستند پاسخ دهند، آنگاه خداوند خطاب به ملائكه فرمود: من حقايقي را ميدانم كه شما نميدانيد.
مفسران به تفسير علم اسماء پرداختهاند؛ نميتوان اين علم را لغت و زبانهاي مختلف معرفي كرد و گفت كه حضرت آدم (عليه السلام﴾ مثلاً زبان عربي و فارسي و انگليسي را آموخت و وقتي بر ملائکه عرضه كرد آنها ندانستند، چراكه مسئله زبان و لغت مولود اجتماعات بشري بوده و در طي قرنها بر اساس احتياجات بشر بوجود آمده و توسعه پيدا كرده است.
خداوند در ادامه آيه 31 سوره مباركه بقره مي فرمايد: ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ﴾[12]؛ در اين آيه شريفه از ضمير «هُم» استفاده شده است نه ضمير «ها» و ميفرمايد: «عرضهم» كه اين ضمير به كلمه «اسماء» در قسمت اول آيه برميگردد. ضمير «هُم» براي يک سلسله موجودات جاندار صاحب عقل استفاده ميشود كه اين تعبير شامل حيوانات و جمادات نميشود، در حاليكه اگرمنظور از آن اسماء لغت بود، بايد از ضمير «ها» استفاده ميشد.
آيه فوقالذكر در ادامه ميفرمايد: ﴿فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[13]؛ از ملائکه خواسته شد که اسماء را بيان کنند و ملائکه در پاسخ گفتند: ما جز آنچه به ما تعليم دادهاي نميدانيم و با اين حقايق آشنايي نداريم.
آيه 33 سوره مباركه بقره در ادامه جريان ميفرمايد: ﴿قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ﴾[14]؛ خداوند به حضرت آدم (عليه السلام﴾ خطاب ميكند كه اسمهاي اين موجودات زنده صاحب عقل را بيان كرده و خصوصياتشان را بازگو كن كه در اينجا منظور از بيان اسم، گفتن خصوصيات آن موجودات است كه حضرت آدم (عليه السلام﴾ آنچه خواسته شده بود را بيان كرد. چون حضرت آدم (عليه السلام﴾ با عالم غيب ارتباط پيدا كرده بود توانست آن اسماء را بيان كند ولي ملائكه موفق به اين امر نشدند.
آيه فوقالذكر در ادامه ميفرمايد: ﴿قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ﴾[15]؛ خداوند به ملائکه ميفرمايد كه آيا به شما نگفتم من غيب آسمانها و زمين را ميدانم. در اينجا اين سؤال مطرح ميشود كه منظور از غيب آسمانها و زمين چيست؟ واقعياتي که جدا از انسان،آسمانها و زمين بوده و در پشت پرده آنها وجود دارد، به عنوان غيب مطرح ميشود كه خداوند به آن واقعيات آگاهي دارد و حضرت آدم (عليه السلام﴾ نيز چون با عالم غيب ارتباط پيدا کرد، علم اسماء را آموخت ولي ملائكه قادر به اين امر نبودند. بنايراين اگرچه انسان از حيث ماده و جسم محدود است ولي داراي قدر و اعتباري است كه ميتواند با عالم غيب ارتباط پيدا كند.
خداوند در آيه مذكور ميفرمايد: من ميدانم آنچه را كه شما آشکار ميكنيد و آنچه را كه پنهان ميداريد. در ظاهر خطاب اين آيه شريفه به ملائكه است اما در صف ملائکه موجودي به نام ابليس نيز حضور داشت كه «تکتمون» به او مربوط ميشود. خداوند در آيه 34 سوره مبارکه بقره درباره ابليس ميفرمايد: ﴿وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾[16].
از آيه 33 سوره مباركه بقره بدست ميآيد که در پشت پرده آسمانها و زمين حقايق و موجوداتي وجود دارد كه از اين عالم دور هستند و نيز از ضمير «هُم» در آيه 31 اين سوره بدست ميآيد كه آن موجودات جاندار هستند كه حضرت آدم (عليه السلام﴾ با اسماء و خصوصيات آنها آشنا شد و آن را به ملائكه بيان كرد.
مفسران بيان كردهاند كه ممکن است منظور از خليفة الهي شخص حضرت آدم (عليه السلام﴾ باشد، ولي از آيه شريفه برميآيد که اينگونه نيست چراكه اگر منظور از خليفه، حضرت آدم (عليه السلام﴾ بود وقتي ملائکه به خداوند گفتند که تو كسي را خليفه ميکني که فساد و خون ريزي ميکند، خداوند ميفرمود كه آدم (عليه السلام﴾ خونريزي و فساد نميکند، در صورتيکه خداوند حرف ملائکه را رد نکرد كه اين امر نشان دهنده آن است كه منظور از خليفه، نوع انسان است.
البته اين مطلب بدان معني نيست كه جمعي از افراد بشر خليفه هستند بلكه به اين معني است كه در انسانيت استعداد خليفه اللّهي وجود دارد. اگر انسان بتواند غنچه وجود خود را بشكفد و معدن دفن شده در باطن خود را ظاهر کند، آنگاه خليفه خداوند است ولي يک عده گرفتار هوس شده و از صراط مستقيم منحرف ميشوند و به مقام خلافت نميرسند. بنابراين اعتبار انسان بيشتر از ساير موجودات است.
از اين مبحث ميتوان نتيجه گرفت كه براي انسان حقايقي وجود دارد که بر اساس آن حقايق ميتواند به همه عالم مسلّط شود و سرّ معراج پيامبر ﴿صلي الله عليه و آله﴾ نيز همين بود که خداوند در آيات 8 و 9 سوره مبارکه نجم به آن اشاره کرده و ميفرمايد: ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾[17].
برای مطالعه کامل مطالب به متن کتاب تفسير موضوعي قرآن کريم(مرحوم حضرت آیت الله صائنی ره) مراجعه شود.